Cieli Di Amore

متن مرتبط با «خانه ای در میان ابرها» در سایت Cieli Di Amore نوشته شده است

زشت‌ترین چشم‌های جهان

  • چه کسی اشک‌هایم را ربودکه هر نیمه شب چشمانم بدون توسخت چروک می‌خورند اما نمی‌چکندشاید چشم‌ها وقتی تاب اشک ریختن را دارندکه زیبا باشندو چشمهای من، اگر تصویر ترا منعکس نکنندزشت‌ترین چشم‌های جهانندچشم هایی به خشکی کویرکه کسی اشک هایش را ربوده است. , ...ادامه مطلب

  • روح نامیرای تلخ بی معبد

  • [پست اصلی در ادامه مطلب درج شده و دوستان و خوانندگان می‌توانند برای دریافت رمز پیام دهند.], ...ادامه مطلب

  • رنج طلایی

  • خوب نگاه کن، که از گور برخاسته‌ام. پاهای برهنه‌ام از پوشیدنی بیزارند و زخم های دردناک را به خود می‌پذیرند. دست‌های ناتوانم از عصا متنفرند و رنج‌های سخت را پذیرایند. چشمانم طراوت زندگی را نمی‌خواهند و , ...ادامه مطلب

  • مرگی سرخ که در عشق می‌غطید

  • دهان گشوده بود خاک ترک‌خورده و تشنه‌ی صحرا با چشم هایش التماس می‌کرد اندیشیدیم: چیزی به او بدهیم و رگ‌های پاره را به سمت او باراندیم سلاخی‌های بی‌پایان‌مان سرخی ‌‌بی‌نهایتی را نشان کرده بودند؛   زمین , ...ادامه مطلب

  • بچه‌ای که بزرگ شد

  • هیچ بچه‌ای وجود ندارد که فکرش را بکند، که روزی دلش برای سفره های بلند و دراز تنگ بشود. هیچ بچه‌ای به ذهنش نمی‌رسد که 15 یا 20 سال بعد یک روز تنها توی اتاقی نشسته باشد و چند روز قبلش هیچکسی را ندیده با, ...ادامه مطلب

  • ببین حسرت چه چیزهایی به دلم می‌شیند

  • روزمره ای سطحی و ساده [واقع در ادامه مطلب، رمز: ندارد], ...ادامه مطلب

  • سیاه برای همیشه

  • یک لکه‌ی کوچک آبی را تصور کن، روی یکی از لباس های سفیدت. حالا تصور کن که بزرگتر می‌شود. از طول، از عرض، منظم یا نامنظم، رشد ‌می‌کند و کم کم تمام لباس را در بر می‌گیرد. نباید خیلی سخت باشد، اینطور نیست, ...ادامه مطلب

  • منی در من علیه من

  • داشتم به این فکر میکردم که، ما در ذهنمان فکر می‌کنیم، تصور می‌کنیم. اما خود این فکر ها چی هستند؟ فکر بودن چگونه است؟آیا فکری که او را آفریدیم، خودش ذهن ما را به جاهای دیگر نمی‌کشاند؟ یعنی توی اراده‌ی ما دخالت نمی‌کند؟ آیا مطلقاً این اراده ی ماست که استمرار دارد؟ یا یک چیزی سکان را به دست می گیرد و می‌رود؟آیا این فکر خودش تثبیت نمی‌شود و روی فکر های بعدی اثر نمی‌گذارد؟ که البته می گذارد، و آیا این خدشه در اراده ی محض نیست؟داشتم فکر می‌کردم که اگر ذهن، هویتی مستقل از ما داشته باشد / یا پیدا کند چه؟ و اگر این ذهن به جنگ با ما به پا خیزد؟یعنی مخلوقی که به وجود آمده بود بزند زیر میز و نفی کند همه چیز را، بخواهد که خالق را بکشد. یا حتی برای این خالق کشی قصد و اراده نکرده باشد، بلکه طبیعتش و حیاتش توی همین باشد؟ همانطور که حیات ویروس و انسان علیه همند...؟آنوقت من، منی که زندگی و حیاتم هیچ جایی بیشتر از توی ذهنم نیست، با ذهنی مواجه می‌شوم که علیه من است. آنوقت چه کاری از من بر می‌آید؟احساس می کنم ذهن من علیه من است و نمی‌دانم این تئوریزه کردن ها چقدر مسخره یا درست است.من فقط احساس می کنم ذهنم به سراغ خاطراتی می‌رود که من را بیازارند، عمداً.گویی که در هر چیز به دنبال درد می‌گردد و آن را از جان هر چیزی بیرون می‌دوشد. یک پارچ آب معمولی هم می تواند روزی سبب شود ذهن من به جایی برود که مقصد نهای, ...ادامه مطلب

  • ما از درد هایمان کوچک تریم

  • متاخر ترین تجربه ای که داشته ام مرا به حدس هایی درباره ی منشاء جنون سوق داد. بگذارید برایتان تعریف کنم قضیه از چه قرار است: چند روز پیش ابراز علاقه ی ناکامی به دختر مورد علاقه ام داشتم. پس از آنکه با جواب قاطعی همه ی روابط‍ مان را برای همیشه قطع کرد، احساس تنهایی و پریشانی، چیزی بود که به حُزن این شکست عاطفی، اضافه شد. فکر میکنم غیر از این نباشد که انسان اساساً در پی رفع اندوه هایش بر می آید؛ و من نیز در برابر این رنج، به تقلا در آمدم.به تقلا در آمدم، لیکن هیچ راهکاری را برای تسکین این الم دربرابر خود ندیدم. به نظر می آید که اینبار تعریف کردن تمام داستان برای بقیه، اشک ریختن، گریزاندن ذهن یا ه,درد,هایمان,کوچک,تریم ...ادامه مطلب

  • یک مادر جوان

  • ... هیچ وقت چیز بدی برایت آرزو نمیکنم، نه برای این و نه برای آن دنیا.اما دردی که به من دادی برای همیشه در سینه ام خواهد ماند؛ حتی وقتی بمیرم،  آن روزی که پوسیده و تجزیه شده باشم و چیزی از جسمم باقی نمانده باشد، یک درد خالی، آنجا توی قبر باقی خواهد ماند... یک درد خالی که که تو به وجودش آوردی. «بخشی از یک نامه ی واقعی که هرگز فرستاده نشد» - پیوتر تئودوروف نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۵/۱۳| ساعت 19:20| توسط Amante Abbandonato| ,مادر,جوان ...ادامه مطلب

  • بهای غیرمنصفانه ی عشق

  • گریه میکرد. خیلی پریشان بود. نفسم حبس شده بود و نگران شده بودم. سعی کردم خونسرد و آرام به نظر بیایم، پرسیدم: نمی خوای بگی چی شده؟ نمی توانست خوب صحبت کند. دست هایم را از پهلو روی بازو هایش گذاشتم و پس از کمی مکث، آنها را به سمت صورتش بردم و موهایش را نوازش کردم. «چی شده؟» - نمیبینی؟ - چی رو؟ نمیتوان, ...ادامه مطلب

  • یا شاید هم، مرگ

  • روبرتو ماتئو، نویسنده ی جوان ایتالیاییست که آثارش شباهت جالبی به داستان های تئودوروف دارند. یعنی بسیار معاصرند، جوری که خویشتن پنداری با دیالوگ ها و جملاتش، حداقل برای من بسیار سهل و خوشایند است. ترجمه ای از قطعه ی «یا شاید هم مرگ» رو را تقدیم میکنم :چند سال پیش، جوانتر که بودم، در فضای متفاوتی نفس , ...ادامه مطلب

  • هرکسی باید (2)

  • اساسا ابراز درد، عملکردیست جهت یافتن تسکین؛ و هنگامی که هیچکس به رنج تو اهمیت نمی دهد، باید نوشته هایت را جای دیگری بگذاری جایی شبیه به... سطل زباله. نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۱/۰۲| ساعت 19:34| توسط Amante Abbandonato| , ...ادامه مطلب

  • هرکسی... نباید

  • و اساسا سطل زباله، جاییست که تو به آن تعلق داری، اگر ادبیات کسی را به ترجمه ی درد هایش واداشته باشی یا ادبیات تو را ... کسی نخواند. نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۱/۰۲| ساعت 19:38| توسط Amante Abbandonato| , ...ادامه مطلب

  • یک وعده ی غذایی که منم.

  • هیچ کدامتان فلاکتی چنین مصیبت بار را تاب آورده است، که یک روز از زیبایی پری از دست رفته ای مسحور شود و نتواند لب هایش را به این کلام بگشاید : « چه لباس قشنگی پوشیده ای »   هیچ کدامتان ملتمسانه، چشم در قوانین جهان دوخته است،  تا عاجزانه از همه چیز تمنا کند : بگذار یکبار در آغوش بگیرمش؟   هیچ وقت هیچ , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها