خاک ترکخورده و تشنهی صحرا
با چشم هایش التماس میکرد
اندیشیدیم: چیزی به او بدهیم
و رگهای پاره را به سمت او باراندیم
سلاخیهای بیپایانمان
سرخی بینهایتی را نشان کرده بودند؛
زمین
تشنهتر میشد
و با چشم هایش التماس میکرد: بیشتر، بیشتر
و سپس، جان دیگری از مسیر سرخ به آسمان میرفت
دهان گشوده بود
خاک ترکخورده و تشنهی صحرا
و فریاد میزد: بیشتر! بیشتر!
و ما با شور بینهایت تری پیکار میکردیم
و قطره های عرق رزم را
به سمت آنچه که اکنون دیگر به رنگ خودش نبود میباراندیم
دست از کشتار برنمیداشتیم
تا از آنان که پشت سرمان ایستاده بودند حفاظت کنیم
همان هایی که آرام
تن برهنه و خونینمان را
به تماشا نشسته بودند
و زخم هایی که برمیداشتیم را
میشمردند
آنهایی که آهسته در گوش زمین نجوا میکردند: بیشتر؛ بیشتر.
حالا کارزار نبرد ما سراسر سرخ بود
و رقص ما و اسلحه هایمان، تپش هایش بودند
قلب بزرگی که برای کالبدی بزرگ تر میتپید
قلب بزرگی که
برای آنانی که دوستشان داشتیم میتپید
چشم تشنه و ترکخوردهی صحرا
اشکی برای ریختن نداشت،
اندوهی برای گریستن چرا.
مرگ او فرا رسید،
طی گذر لحظه هایی که
نفهمیدیم کالبد بزرگ او محتاج هیچ قلبی نبود
طی گذر لحظه هایی که
برای برای معشوق هایی که پشت سرمان ایستاده بودند
قلب هایمان را
از هرآنچه پر شده بود
- برای همیشه -
خالی میکردیم
دهان گشوده بود
خاک ترکخورده و تشنهی صحرا
و مرگ همهی ما فرا میرسید،
مرگی سرخ که در عشق میغلطید.
Cieli Di Amore...برچسب : نویسنده : cielidiamoreo بازدید : 207