بجز احساس گناه، احساسات دیگری نیز در این لحظه وجودم را پر و خالی میکنند. احساسات کهنه و پوسیده، احساسات نوظهور و ناشناخته، همه جور احساس. اما فقط دربارهٔ یکیشان دوست دارم چیزی بنویسم، باقی را... بعدا یک جایی چال میکنم.
دلم برای نون تنگ شده است. با ننوشتن از او، در حق خودم جفا کردم. نون شیرین بود. خیلی زیاد. احساس میکردم توی سرش دارد طوفان میوزد و دوست داشتم همچون کاهنی، در ذهنش معبدی بسازم و گاه که همهچیز آرام میگیرد، توی چشمانش نگاه کنم.
مطمئنم که اگر کسی بتواند در آن لحظات به چشمانش خیره شود، صدای مرغهای دریایی و خروش دریا را خواهد شنید.
افسوس که من نتوانستم. خوب، از قرار معلوم این سرنوشت حالا حالاها دست از سرم بر نخواهد داشت، و وقتی به این فکر میکنم، به همین... بیکرانگی رنجی که بر دوش دارم، دیگر نمیدانم چرا چیزی مینویسم.
این کشاکش مرا خواهد بلعید، و من بر خلاف قطرهای که از چشمم میچکد، راهی به بیرون نخواهم داشت.
Cieli Di Amore...برچسب : نویسنده : cielidiamoreo بازدید : 154