سبز کمرنگ تمام افقی

ساخت وبلاگ

خیلی دلم می‌خواهد که چیزی بنویسم. اما بدون عشق، چیزی برای نوشتن ندارم. البته، رنج و ملال نیز گاهی قلم را به فرسایش می‌اندازد، لیکن تهی از هردوی این‌ها هستم. احساس می‌کنم تخریب شده‌ام. می‌گویند اگر کسی دچار سوختگی درجه سه بشود، تقریبا دردی حس نمی‌کند. علتش هم این است که خود عصب‌ها که وظیفه‌ی مخابره‌ی درد را داند، از بین رفته اند. بهرحال، تماماً احساس وجود نداشتن می‌کنم. اما نمی‌خواهم با کسی دربارۀ آن صحبت کنم. نه دوست، نه دکتر و تراپیست. شاید همین مطلب را هم از روی عادت و اعتیاد به اسکرین صفحۀ ورود بلاگفا نوشتم، شما خبر ندارید؛ هر روز شاید 20 بار بازش می‌کنم، بدون اینکه قصد داشته باشم کاری کنم. شبیه باز کردن در یخچال، وقتی حتی بنا نداریم چیزی از آن برداریم. علی‌ایحال، وضع این است. دلم برای کسی تنگ نشده، کسی را دوست ندارم و از کسی متنفر هم نیستم. اساساً چیزی نیست، هیچ چیزی نه در روانم و نه در قلبم و نه در جهانم جریان ندارد. همه‌چیز یخ زده است، و وقتی چیزها یخ می‌زنند، سر جایشان ثابت می‌مانند.

البته، یک چیز را هنوز می‌توانم احساس کنم. اینکه دلم برای پیش از این وضعیت تنگ شده است. دلم برای زنده بودن، برای مشتاق بودن. دلم برای دیدن برق چشمانم در آینه تنگ شده است. آن روز، پیش از آنکه او بیاید، چشمانم انگار می‌دویدند. بلکه بیشتر. بازی می‌کردند، با هم حرف می‌زدند و می‌خندیدند. گویی هوای چشمانم بهاری بود و در آن نسیم خنکی می‌وزید که انگار باد زمستان گذشته را با خود به بهار آورده است. چشمانی دلپذیر داشتم که همه‌جایش پیچک می‌رویید. امروز اما، اگر ابراهیم را در چشمانم بیندازید، هیچ کس نمی‌تواند او را نجات دهد. البته اشکالی ندارد. منظورم این است که، ولش کن. حالا هرچه. این یا آن. گاهی بعضی چیزها دست دیگران است نه ما؛ و دیگران خوب بلدند که خودشان را قانع کنند به آن‌ها ربطی ندارد و یا اینکه کاری از دستشان بر نمی‌آید.

Cieli Di Amore...
ما را در سایت Cieli Di Amore دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cielidiamoreo بازدید : 173 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 11:32