اتفاقات غیرعادی، بهای غیر عادی بودنشان را میدهند. اساسا، این جهان جایی برای چیزهای غیرعادی نیست و آنها را، حتی اگر رخ بدهند، به طریقی کنترل میکند. درست چند لحظهی پیش بود که درحالیکه روبروی یخچال ایستاده بودم و میخواستم یک بطری آب معدنی را بردارم و چند جرعه بنوشم، شبیه کسی که حافظهاش را بدست میآورد، صدها و بلکه هزاران مورد از جزئیات مربوط به سین به یادم آمد. از عرق خار مریم گرفته تا بازتاب صفحهی لپتاپ و سکانسهای Inside out که در چشمانش -وقتی که دزدکی به آنها نگاه میکردم- پیدا بود.
انگار همهی آنچه به تمامی نیست گشته بود، حالا به ناگهانی هست شده بود، به همین راحتی، و شاید کوتاهتر از آنکه ساعتِ روی دیوار بتواند یک صدای تیک از خودش در بیاورد.
آب را نوشیدم. تمام آن خاطرهها نیز انگار نوشیده شده بودند. یک گذر خنک و کوتاه، و البته، دربرگیرندهی «همهی هستی خود»؛ با یک پایان بخصوص، پایانی که فقط با به یاد آوردن عمل نوشیدن میتوان چیزی شبیه آن یافت.
آمدم و روی تخت دراز کشیدم. حالم خوب بود - هست. کمی سردم است، اما کمکم بهتر میشود. صورتش را به یاد آوردم. زمانی، وقتی چنین میکردم، میتوانم قسم بخورم که تمام اتاق روشن میشد. گویی صورت او، شبیه یک ماه، درست همانجا که تصورش میکردم میدرخشید و اتاق مرا مهتابی میکرد.
آه؛ سین. سین بد، سین بد. دختر خوبی که کارهای بدی کرد. اما هربار که کار بدی میکرد، معمولا پس پردهی آن اتفاق، یک کودک بیدفاع در تنهایی و تاریکی خود کز کرده بود و عصبانی بود که کسی خوشحالیاش را از او گرفته. مثل همان وقتها که در آشپزخانهشان خرابکاری میکرد یا آن یکی موقع که با خواهرش میم قهر کرده بود و یواشکی وسط خیابان به او یک علامت بیادبانه نشان داده بود.
باورم نمیشود که سین، همین حالا جاییست. نشسته، سرپاست و شاید هم دراز کشیده. احساس تنهایی میکند یا یک شب گرم و دوستداشتنی را کنار خانوادهاش دارد. شاید او هم دارد به آسمان نگاه میکند. و سین، قرار است تا آخر عمرش، جایی باشد، در حالی باشد و کاری بکند و شاید زمانی هم چشم به آسمان بدوزد، بی آنکه چند ساعت قبلتر از هرکدام از اینها، با هم خندیده باشیم، و یا من به او عشق ورزیده باشم. این چیزیست که عجیب است. عجیب، آقا! اما نه غیر عادی.
Cieli Di Amore...برچسب : نویسنده : cielidiamoreo بازدید : 154