خیلی خوب است که او دیگر برای خواندن چیزی اینجا نمیآید. دست کم، حضور آن ذرهبین بیرونی را که، هر زمان از احساسات و عواطفم مینوشتم، گویی که دنبال چیزی باشد، کلمات و فضای بین کلماتم را میکاوید تا مبادا «به نظر برسد» که به تملق میپردازم و اینها را برای فریفتن او مینویسم، حس نمیکنم.
میدانم که از اول هم نباید به چنین ذرهبینی فکر میکردم. نه او اینطور آدمی بود، نه مهر من به او سر سوزنی کدر یا ناخالص بود. اما بهرحال، تجربیات زندگی گاهی برایمان مکانیزمهای دفاعی غیر منطقی میسازند.
دلم برایش تنگ شده است. او خیلی بیشتر از اینکه یک معشوقهی خاص باشد، بخصوص بود. به عنوان مثال، هنوز بعد از این همه مدت، نتوانستهام حتی دوستی پیدا کنم که مثل او مهربان و زیبا باشد، آن طور ویژه و حیرتانگیز، آن طور که انگار چیزهای بد، از اطراف او دور میشوند و تو نیز اگر کنارش باشی، برایت همانطور خواهد بود.
البته بهتر است بگذریم. بهرحال، هرچند که هیچ وقت نفهمیدم چرا، او حتی نخواست که آن رویا را ببوید. من نیز باید این مسیر را مدام بروم و برگردم و از سر گیرم و به پایان رسانم و بنویسم و بنویسم تا بلکه هرآنچه از این احساس در من مانده، تمام بشود. خدا میداند که چند سال کار و زندگیام باید همین باشد. آه. گویا نیاز و حسرت و دوست داشتن را با من سرشتهاند. چه میشود کرد. همین است که هست.
Cieli Di Amore...برچسب : نویسنده : cielidiamoreo بازدید : 152