مرگ من تقصیر چه کسی بود؟

ساخت وبلاگ

یکروز وسط خیابان، آقایی سر راهت می‌ایستد، متوجه میشوی که با تو کار دارد.
گوش می‌دهی که خود را معرفی می‌کند و می‌گوید که قرعه‌ای در کار بوده و نام تو بیرون آمده.
کم‌کم اما رنگ صورتت می‌پرد با آنچه در ادامه می‌گوید.
تو انتخاب شده‌ای برای مرگ، بی هیچ دلیل خاصی. گویی این همیشه بخشی از جریان رونده‌ی روزمره‌ی زندگی بوده است، بخشی که تو نمی‌دانستی.
می‌پرسی: مرگ؟
می‌گوید آری، اما من مرگ نیستم. این بخش انتزاعی پایان حیات آدمی نیست. این، چرخه‌ی همیشگی وداع نیست. این، من، آنچه اجداد و دوستان و اقوامت چشیده‌اند نبوده است.
می‌پرسی: پس قضیه چیست؟
در تو اویی می‌دمد و من می‌شوی.
دستش را در جهتی روی شانه‌ام میگذارد و به سمت اتومبیل راهی‌ام میکند. می‌دانم که راه فراری ندارم.
منتظر پاسخ سوالم هستم اما چیزی نمی‌گوید.
من مسیری کوتاه را مسافر این اتومبیل هستم و توی راه کسانی ایستاده اند.
اگر برایشان دست تکان بدهم، اگر با تمام توان دست تکان بدهم،
شاید مرا ببینند. شاید کسی کمکم کند.
تکان میدهم. سرعت ماشین هم زیاد نیست.
اما همه مشغول کاری هستند.
اتومبیل سرعتش را کم میکند. انگار میخواهد نشان بدهد که قطعیت مرگ من، علیه استثناءها ادعایی ندارد.
انگار که می‌خواهد بگذارد همه‌ی پتانسیل ها به کمکم بیایند.
نگران‌تر میشوم. چرا اولی توی خانه اش حبس شده و از پنجره بیرون را نمی‌بیند؟
چرا دومی از کنارمان گذشت و سرش را نچرخاند؟
چرا سومی حالا و در این لحظه خوابیده بود؟
چرا چهارمی مرا دید و سر جایش ایستاد؟

ماشین متوقف شد. چنین ماشینی فقط وقتی باز می‌ایستد که به مقصد رسیده باشد.
باید پیاده می‌شدم.
چشمانم را بسته بودم.
آخرین جرقه‌های امید آبروی خود را با آخرین تجلی حقیرانه‌شان بردند،
آنقدر حقیرانه که آنرا اینجا بازگو نمی‌کنم.

تنفس سخت‌تر شد. انگار استنشاق هوا مثل هیچ زمان دیگری نبود. انگار باید آن را همانطور که عطر معشوقی که رفته باشد را، بعد از چند روز با تقلای جانکاه از رخت بیرون می‌کشیم، به مشام بکشم.

با خودم فکر کردم:
هیچکس مرگ را اینگونه که بر من عرضه شد نمی‌پذیرد.
هیچکس قانع نمی‌شود که یک روز تصمیم بر این شده که بمیرد،
به همین راحتی، به همین سادگی.
چه خوش اقبالند آنان که در بستر بیماری به رنج می افتند.
اما نه، این مرگ را نمی شود تقصیر کسی نینداخت!
این مرگ را نمی شود تقصیر کسی نینداخت!
چشمانم را باز کردم.
مبهوت و وحشت زده، سر و تنم را به اطراف چرخاندم.
شکنجه‌گری توی اتاق نبود. هیچکس توی اتاق نبود.
تلو تلو خوردم و از گودالی عمیق پایین افتادم،
اما قبل از اینکه سقوط کنم،
کسی قصه ام را برای شما نوشت.


مرگ من تقصیر چه کسی بود؟ - پیوتر تئودوروف

نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۵/۱۶| ساعت 15:47| توسط Amante Abbandonato|

Cieli Di Amore...
ما را در سایت Cieli Di Amore دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cielidiamoreo بازدید : 406 تاريخ : پنجشنبه 22 آبان 1399 ساعت: 8:36