پاهای برهنهام از پوشیدنی بیزارند و زخم های دردناک را به خود میپذیرند.
دستهای ناتوانم از عصا متنفرند و رنجهای سخت را پذیرایند.
چشمانم طراوت زندگی را نمیخواهند
و موهایم به رطوبت گور بیشتر عادت کردهاند.
قلبم به اندازهی سالهایی که نتپیده حسرت تپیدن دارد و افسوس،
تپیدن را دیگر نمیداند.
مثل هر مرد مردهای دیگر، حسرت زندگی رهایم نمیکند
اما، من همچو هر مرد مردهای دیگر نیستم،
مرگی که به من چیرهشده زیر نور آفتاب برق میزند.
حسرت های بزرگتری همراه من است،
چون: این منم؛
من میداس هستم که از گور برخاسته ام.
Cieli Di Amore...برچسب : نویسنده : cielidiamoreo بازدید : 203