قصاوت عجیبی در من ریشه دواندهست. کینههای بیشماری از همهی کسانی که مرا در عشق ناکام گذاشتند در طی این سالها روحم را جویده. من استواری خود را میستایم اما دیگر دارم به این سرنوشت میبازم. انسان در این جهان تاریک نمیتواند برای نجات خودش کافی باشد. من دستهایم را به سمت خیلیها دراز کردم اما کسی آنها را نگرفت. وحشتزده نیستم. اگر هم سرانجام این پایانی باشد که نصیبم میشود، میدانم که خطاهایم اندک بودند و ظلمی که بر من رفت بارها بیش از آنچه بود که در حق دیگران روا داشتم.من پاهایی قوی داشتم که مرا در قامت ابدیت استوار نگاه داشتند. حالا دیگر هرچه بشود، گذرا خواهد بود. من توانستم از مرگ هم ابدیتر باشم. من عشق را زیستم، هرچند که عشق مرا نزیسته باشد. پایان نگاه خیرهی چشمان منتظرم به در را خشک شدن چشمانم رقم نزدند، این در بود که پوسید و در پیاش اندک اندک تمام شهر مدفون شد. من اما همچنان ایستاده بودم و به همانجا مینگریستم.من تاب آوردم. من رنجی را تاب آوردم که شرورترین دوزخیان مستحق آنند. و شاید رنج، همان است که کسی را مستحق دوزخ میسازد. رنج، قلب را خالی میکند و قلبهای خالی، انسان را بیرحم میدارند و از دل بیرحمی گناه میخیزد و این مسیر در انتها ترا به دوزخ میافکند.پس شاید رستگاری در تاب نیاوردن است. شاید پیروزی در انتهای همان پلی بود که چند سال پیش برویش ایستاده بودم، و شاید آرامش، در سقوط.اما نه. پاهای من پاهای پریدن نیستند. من در ابدیت استوارم، ولو که آن ابدیت دوزخ من باشد. من با تمام رنجهایم جاودانهام. بخوانید, ...ادامه مطلب
Where do I take my weary soulNow that it's heavy, and the chains have carved the flesh around my body to the bonewhat is left for me? I won't even ascend to heavens when I dieNor can I be planted like a seed, with a hope to growI have no place amongst the living,nor among the dead.I am the embodiment of Suffer. I am a subject to the wrath of fate.I can never take a step, for the world will revolve around it and take me back where I was, again.again and again.I am the Upgraded Sisyphus. I am the successor to Prometheus.I am God's toy, for him to measure the limits of his power of tourment.Limitless it is, I say. Limitless it is. and I live every day to push it's borders, to display it's infinity.to put a show there, for a circus without a watcher.I'm a restless child, who goes to sleep every night, with the lulaby that says: "The assurity of death is certain, far from your reach, but certain. carry on child, until the day when this all ends." بخوانید, ...ادامه مطلب
همه عادت دارند که معشوقشان را سهلانگار و بیخیال تصور کنند.انگار که او فردیست خیالآسوده و بیدرد که از صبح تا شب در رویایی خدشهناپذیر میزید و از روی همین خوشخوشان و از سر مستی دست رد به سینهی عاشق زده. عاشق فلکزده هم از بلندای قلهای پرت شده به انتهای دره و نه تنها دستش به او نمیرسد که استخوانهایش هم تماماً خرد شده اند.قسمت دوم را البته حق دارند، آخر واقعاً هم همین طور است.اما من عاشق واقعگرایی هستم.میدانم که تو وقتی هر صبح چشمانت را باز میکنی، حواست را باید شش دنگ جمع مصائبی که از زمین و آسمان روانهات میشوند داری. شبیه کسی که از میان خواب ناگاه به میانۀ بازار شلوغ و پلوغ اصلی شهر افتاده باشد.من میدانم که هزاران مصیبتِ منشاء سردرد و کوفت و بگذار اصلا راحت باشیم، هزاران «بگایی» از یقه ات چنگ میزنند و از دامنت بالا میروند و سر و صورت و چشمهایت را چنگ میاندازند و ترا به این سو و آن سو میکشند؛که تو باید با همهی نفسهایت و با هر تپش قلبت یکی را نشانه روی تا بلکه از وزن آلامش بکاهی و به دیگری برسی؛ و میدانم که تو هر نیمشب، وقتی که با طاقتی سوخته برای آسودن از آنها به گوشهی رختخوابت میگریزی، آسودگی را میان هجمههایت نمییابی.میدانم که تو در خواب بیداری و میدانم که تو در تقلا میرنجی. میدانم که به وقت تنهایی، چیزها ترا راه نمیکنند و میدانم که وقتی در مصاحبتی چیزی بیش از آنچه بر دوش داری را به دوش میکشی.میدانم که دستهای کوچکت اگر به ظاهر لطافتشان را نباخته باشند، مویرگهای زیر پوستت چه باری را با خود کشیدهاند و سینهات اگرچه برای فروکشیدن جرعهای هوا به دست و پا زدن نیفتاده، لحظاتی که نمیتوانستی نفس بکشی از خاطر ششهایت نرفته اند.من میدانم که وقت, ...ادامه مطلب
من نمیدانم این زندگی تا به کی قرار است روی همین ضربآهنگ به پیش رود. تصور کن کتابی را میبندی و سپس صفحات آن از پشت جلد دیده میشوند. آن را به کمد میگذاری و لحظهی بعد دوباره روی میز کارت سبز میشود. از اتاق بیرون میروی و باز میبینی طوری خودش را دم دستت رسانده است. تسلیم میشوی و به سراغش میروی تا آن را بخوانی، اما تا به او دست میزنی فرار میکند. چه مرگت است؟ یا بیا و بگذار بخوانمت، یا برو توی طاقچه و بگذار تا ابد رویت را غبار بگیرد. بخوانید, ...ادامه مطلب
بجز احساس گناه، احساسات دیگری نیز در این لحظه وجودم را پر و خالی میکنند. احساسات کهنه و پوسیده، احساسات نوظهور و ناشناخته، همه جور احساس. اما فقط دربارهٔ یکیشان دوست دارم چیزی بنویسم، باقی را... بعدا یک جایی چال میکنم.دلم برای نون تنگ شده است. با ننوشتن از او، در حق خودم جفا کردم. نون شیرین بود. خیلی زیاد. احساس میکردم توی سرش دارد طوفان میوزد و دوست داشتم همچون کاهنی، در ذهنش معبدی بسازم و گاه که همهچیز آرام میگیرد، توی چشمانش نگاه کنم.مطمئنم که اگر کسی بتواند در آن لحظات به چشمانش خیره شود، صدای مرغهای دریایی و خروش دریا را خواهد شنید. افسوس که من نتوانستم. خوب، از قرار معلوم این سرنوشت حالا حالاها دست از سرم بر نخواهد داشت، و وقتی به این فکر میکنم، به همین... بیکرانگی رنجی که بر دوش دارم، دیگر نمیدانم چرا چیزی مینویسم.این کشاکش مرا خواهد بلعید، و من بر خلاف قطرهای که از چشمم میچکد، راهی به بیرون نخواهم داشت. بخوانید, ...ادامه مطلب
The virtue has failed;non can surrender the evil,yet corruption has done us allNow the goodness is gone,and the only righteous may:Become one of them,and thenbetray them all., ...ادامه مطلب
جایی خواندم که دختری نوشته بود:«آخرش یک روز از ایران میرم و تو ی شهر آروم و سر سبز تو ی خیابون خیلی شلوغ یه قنادی کوچولو باز میکنم و تو عصرای پاییز پیراشکی میفروشم.»شاید چهرهی هرکسی که با این آرزو مو, ...ادامه مطلب
» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید. Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
دوستان عزیزی که لطف میکنید کامنت میزارین ، خیلی متشکر میشم وبلاگ ، ایمیل یا یه نشانی از خودشون به جا بزارن که بتونیم بعدا باز هم ارتباط برقرار کنیم.متشکرم.While like a giant, proud and happy,I take my baby in my arms, fragile, innocent, and aliveAnd like a little bird he's pushing against my chestAbandoned, quiet and safe, for an instant, almost sweetlyMy destiny appears to me like a dreamAnd I see myself, old and surrendered,Seated there near the coal fire ,Waiting for the evening with the anxiety of a child,Just to see him coming back homeWith the gift of his smile, of his words and kindnessIt's like a promise that can solve the enormous joyOf one of his caressesThen I wake up and I have already forgottenBut inside of me the kid's trapped soul advises meThat his new bo child is already more important to methan that of my own life....... and stood before him for a whileHe opened his hand and then I touched his nose ,I embraced him and the world tued over ...everything around us, then flourished .And so I stood still for a while ...He opened his hand and then touched my nose touched the mouthThe world goes with the breath of angels ...I embraced him and the world tued over , ...ادامه مطلب
So sudden it seemed this tragic vision painted before my eyesAmidst falling leaves, I had found my beloved bloodstained and paleFalling into the forever, so silentAware of my presence, she tued towards me... her agonizing stare,One last breath and she whispered :Everything dies before my tearfilled eyesDead and silent, a golden leaf of autumnFalling before my tearfilled eyes This withering beautyThis eteal autumnSo silentSo silent Forest of Shadows - Eteal Autumn نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۴/۱۶| ساعت 22:57| توسط Amante Abbandonato| , ...ادامه مطلب
بگذارید از بدبختی هایم بگویم. از توسعه ی شهر ناراحتم؛ زیرا مدام این ترس بر گوشم میکوبد که حالا، پس از افتتاح خطوط جدید مترو، "او" راحت تر می تواند پسرهایی که در آینده دوست می دارد را ملاقات کند. من اینگونه با مسائل مواجه می شوم، و شما توقع التیام زخم ها را در گذر زمان برایم دارید ؟ پیوتر تئودوروف , ...ادامه مطلب
Once upon a time there was a hungy lion who never ate lambs. he starved, lambs didnt participate in his funeral.,here i stand a lion before the lambs,lion before the lambs ...ادامه مطلب
روزی جوانی حضرت من علیه السلام را بدید که از راهی میگذشت بحالیکه محاسنش سفید و پشتش خمیده و عصایش بدست و فرتوت گشته بود و به سختی تنفس می نمود. عرض کرد : - یا حکیم، در بیست سال عمر که از خدای گرفتی، چه چیز را بیش از همه رنج آور یافتی؟ حضرت فرمود « حسرت، حسرت، حسرت » و بمُرد.,bane of the fallen king,bane of the fallen king meaning,what does bane of the fallen king mean,how to get bane of the fallen king title ...ادامه مطلب
+ در ادامه ی مطلب.,bane of the fallen king,bane of the fallen king title,bane of the fallen king solo,bane of the fallen king meaning,what does bane of the fallen king mean ...ادامه مطلب